عظيم محمودآبادی
روزنامه نگار و پژوهشگر فلسفه
«دلير باش در به كار گرفتن فهم خويش! اين است شعار روشننگری». ايمانوئل كانت(۱)
شايد كمتر كسی باشد كه ترديد كند در اينكه روشنفكری ما دستكم نسبت به دهههای پيش و به ويژه قبل از انقلاب تبديل به جريانی نحيف و ضعيف شده است. اقبالی كه نسبت به سخنرانیهای شريعتی و كتابهای آلاحمد میشد كجا و تيراژ كتابهايی كه امروز نام و نشان روشنفكران بر تاركشان می درخشد كجا؟ حتی در دهههای نخستين پس از انقلاب نيز شاهد بروز و ظهور برخی چهرههای روشنفكری چون دكتر عبدالكريم سروش بوديم كه گرچه تاثيرشان در جامعه نسبت به سلف خود كمتر بود، اما در اصل تاثيرگذاریشان نمیتوان ترديد و تشكيك كرد.
روشنفكرانی مشهور و محبوب اما بیاثر
حال اما با جريانی از روشنفكری مواجه هستيم كه چهرههای آن هر چند به غايت مشهور و حتی محبوب هستند، اما اين مشهوريت و محبوبيت فاقد كمترين اثرگذاری جدی در صحنه واقعی جامعه است.واقعيت اين است كه اين نوع از شهرت و محبوبيت كه در شماری از چهرههای امروز جريان روشنفكری ميبينيم بيشتر از جنس شهرت و محبوبيت سلبريتیهاست كه حداكثر نقش زينتالمجالس را ايفا ميكنند. چهرههايی كه بيشتر از آنكه به كار «روشننگری» جامعه بيايند، با حضورشان به گرم كردن محافل، مراسم، جشن تولدها، تشييع جنازهها، به صف ايستادن روی سنها برای اهدای جايزهها و… میپردازند. البته در خلال اين مهمانیها و جشنها و عزاها، سخنرانیهايی را هم انجام میدهند و به بحث در مورد فلسفه، اخلاق، دين، روانشناسی، سياست و… میپردازند.
چرا روشنفكری ما اثرگذاری خود را از دست داده است؟
اما چرا روشنفكری ما به اينجا رسيد؟ چه شد كه از يك نيروی مهم فكری – اجتماعی تبديل به عناصری مشهور اما ناكارآمد شد؟ نيروهايی كه نه قادر به نقشی تعيينكننده در تحولات سياسی – اجتماعی هستند و نه به لحاظ فكری توانستهاند گرهای از كار فروبسته جامعه بگشايند؟
اين در حالی است كه به لحاظ حجم و تنوع موضوعات، احتمالا میتوانيم روشنفكري امروزمان را بسيار پركارتر از گذشته بدانيم. در ميان اين جريان میتوان چهرههايی را يافت كه به كمتر حوزهای از حوزههای فكری، فلسفی، سياسی، اجتماعی، فرهنگي، ادبی، روانشناختی، هنری، زيبايیشناختی و… ورود نكردهاند، اما با اين وجود شاهد عقيم بودن جريان روشنفكری دستكم در مقايسه با زايشهای اين جريان در دهههای گذشته هستيم.
اما اگر بخواهيم جوابی براي اين پرسش مهم پيدا كنيم – كه چرا روشنفكري امروز ما به جريانی تقريبا بلااثر تبديل شده است؟- بايد آن را در نيرو و توان اين جريان برای نقش اصلیاش يعني هدايتگری جامعه يا همان «روشننگری» بجوييم.
نقشی كه شايد بتوان گفت ديری است از دست اين جريان خارج شده و گويی به جاي هدايتگری بيشتر درصدد دنبالهروی از امواج اجتماعی است.
افكاری كه در خدمت شهرت گرفته می شوند
اين در حالی است كه در مورد روشنفكرانی نظير شريعتی و آلاحمد عكس آن را شاهديم. اين كتابهاي آل احمد و سخنرانی های شريعتی بود كه تكليف بدنه اجتماعی آنها را در نوسانات سياسی و اجتماعی معلوم میكرد.
آنها اگر شهرتی داشتند جز اين نبود كه در خدمت افكارشان قرار گيرد. اما در مورد بسياری از چهرههای روشنفكری امروزمان میتوان به راحتی ادعا كرد كه اين افكار آنهاست كه در خدمت شهرتشان قرار گرفته است و نه بالعكس.
روشنفكری ما عوامزده است
شهرتطلبی نيز از مهمترين آفات كار فكری است كه میتواند جريانی را از پيشرو بودن و نقش هدايتگری به پسرو شدن و جريانی دنبالهرو تبديل كند.
از دست دادن نقش هدايتگری جامعه كه زمانی دامن روحانيت را گرفت – تا جايی كه مرحوم استاد مرتضی مطهری را با همان صراحت لهجهای كه در او میشناسيم- به تذكار وا داشت و گفت: «روحانيت ما عوامزده است.» امروز نيز بلای جان جريان روشنفكریمان شده است. بهطوری كه بر همان سياق میتوان گفت روشنفكری ما نيز عوامزده است!
اما اينكه چرا روشنفكری امروز ما از امكان هدايت جامعه و «روشننگری» برخوردار نيست، شايد جز اين دليل نباشد كه از توليد فكر محروم و خود تبديل به مصرفكننده افكار ديگران آن هم بر اساس ذائقه مخاطبان شده است. روشنفكری ما بلوغ خود را از دست داده؛ او اين متاع ارزشمند را به بهای ناچيز آسودگی فروخته است. اين جريان، سالهاست شهامت مواجه شدن با مدهای فكری را ندارد و همان را میگويد كه سليقه زمانه اقتضايش را دارد و همانطور مسائل را میبيند كه عوامالناس میبينند و در تريبونهايش در مورد مسائل سياسی و اجتماعی همان سخنان را میگويد كه مخاطبانش میپسندد. البته آنها از امكان عقلانی و به اصطلاح «rationality» كردن آن گفتهها برخوردارند و اين هنر را به هنرمندانهترين شكلش به كار میبندند و برای مخاطبان خود اين تصور – و ای بسا توهم – را به وجود میآورند كه كسب آگاهی كردهاند. اين همان آگاهی كاذب يا شبه آگاهی است كه در روند رشد جامعه تاثير معكوس دارد؛ آگاهی كاذب به جای پيشرفت، پسرفت و به جاي اعتلا، انحطاط را براي جامعه رقم ميزند. تاثير مخربتر آگاهي كاذب اين است كه جامعه هدف روشنفكري، خود را محتاج آگاهي نميداند، چراكه به اندازه كافی از آگاه بودن خود مطمئن است و تكليف همه چيز برايش روشن است. بنابراين مترصد فرصتی است كه عرصه عمل برايش گشايش يابد. اگر اين عرصه برايش باز شد كه نقش خود را ايفا خواهد كرد. در غير اين صورت به مبل خود تكيه ميزند و پايش را روي پايش مياندازد و با نگاهي عاقل اندر سفيه به تماشای اوضاع مینشيند و رنجی كه از مرارت جامعه میبرد را با فوت كردن شمع تولدی يا خوردن شيرينی انتشار كتابی دفع میكند!
اگر اين زينت المجالس شدنها و فراغت يافتنها برای رفتن به جشنهای تولد و مهمانیهای روشنفكری و … نشانه نابالغی اين جريان نيست پس نشانه چيست؟ اوضاع و احوال چهرههای روشنفكری امروز را با شريعتی مقايسه كنيد كه حتی وقتی از قلم يا بيانش تعريف و تمجيد ميشنيد چهره در هم میكشيد و آن را دون شأن خود میدانست. شأنی كه رسالتی برای خود قائل بود و آمده بود تا كاری كند.
مساله كمسوادی آلاحمد و شريعتی
در نقد آلاحمد و شريعتی در طول دهههای گذشته كم گفته و نوشته نشده است. از قضا به «كمسوادی» و «بیمايهگی»شان هم خرده گرفتهاند. شايد هم حق با همان منتقدان باشد. شريعتی و آلاحمد مثل آنها ذهنشان آنقدر از سخن فلان فيلسوف انگليسی و فلان روانپزشك امريكايی و… پر نبود كه از ضرورت «بازگشت به خويشتن» حرف نزنند. روشنفكری برای آنها، كسب و كاری نشده بود كه چشمشان را روی نقاط ضعف اين جريان در تاريخ معاصرمان ببندند و از «خدمت و خيانت»شان چيزی نگويند.
آری شريعتی و آلاحمد آنقدر «باسواد» نبودند كه در نوشتهها و سخنرانیهایشان، «استناد» را بر جای «استدلال» بنشانند.
در يك كلام شريعتی و آلاحمد همان روشنفكرانی بودند كه به تعبير دقيق كانت «دليری» و شهامت داشتند. اما نه فقط شهامت مواجهه با قدرت سياسی كه اين جهاد اصغر آنها بود، بلكه جهاد اكبرشان همانا درافتادن با مدهای فكری زمان بود كه در نقدش به لكنت نمیافتادند و ابايی نداشتند از اينكه يافتههای خود را با شفافيت تمام به مخاطبانشان منتقل كنند؛ «بازگشته از جهاد اصغريم / با نبی اندر جهاد اكبريم» (۲)
اما اينكه چرا روشنفكری امروز ما از امكان هدايت جامعه و «روشننگری» برخوردار نيست، شايد جز اين دليل نباشد كه از توليد فكر محروم و خود تبديل به مصرفكننده افكار ديگران آن هم بر اساس ذائقه مخاطبان شده است
امالرذايل جريان روشنفكری
بر همين اساس بود كه شريعتی بر دموكراسي متعهد تاكيد ميكرد و دموكراسی غربی را «دموكراسی راسها و نه دموكراسی رایها» میدانست. آلاحمد نيز بر خطر ترويج دموكراسی غربی و نسبت آن با استعمار هشدار و جريان روشنفكری را به اين خطر بزرگ تا حدودی مبتلا میدانست؛ «روشنفكر در حوزه دموكراسيهای به اصطلاح غربی (اروپايی و امريكايی) كه چه بخواهد و چه نخواهد بر محمل استعمار می راند و گرچه وجدان ناآرام تمدن غرب هم باشد باز از معامله استعمار بهره میبرد.» (۳)
اين «بهره»مندی به تعبير جلال و در حد فروتر آن يعنی «آسودگی» به تعبير كانت همان علتالعلل اختگی و امالرذائل جريان روشنفكری ماست.
جريانی كه نمیتواند مولد باشد؛ چراكه مقهور انديشههای روز و مرعوب اسمهای بزرگ است. از سوی ديگر امروز روشنفكران ما گويی تبديل به يك صنف و طبقه شدهاند كه بر آن منافعی مترتب است. صنفی شدن جريان روشنفكری، چابكی و حريت را از آنان ستانده است؛ مصالح صنفی از سويی و مرعوب و مقهور شدن مدهای فكری روز از سويی ديگر چنان آنها را به غل و زنجير كشيده است كه گويی هرگز نمیتوانند پایشان را از اين دايره تنگ بيرون گذارند.
افضلالفضايل آلاحمد و شريعتی
اما وقتی برمیگرديم و به عقب نگاه میكنيم، شريعتي و آلاحمد را میبينيم كه اساسا روشنفكریشان از گونهای ديگر بود؛ درافتادن با رژيم پهلوی كه مشروعيت خود را نه از مردم ايران بلكه از رضايت و حمايت قدرتهای بزرگ جهاني میگرفت، حتما برای آلاحمد و شريعتی فضيلت است. اما افضلالفضايل آنها شهامتی است كه در رودررويی با مدهای فكری زمانه و به تعبير جلال «بازی»های دوران خود داشتند.
چنانكه مرحوم آلاحمد با انتقاد از رويه سلف خود (روشنفكران قبل از شهريور سال ۱۳۲۰) میگفت: «… چه بازیها كه به راه انداخته شد. از زردشتیبازی بگير تا فردوسیبازي و كسرویبازی؛ بهايیبازی هم كه سابقه طولانيتر داشت. من به يكیيكی اين بازیها كه هر كدام يا ادای روشنفكری بوده است يا ادای مذهب، يا جانشين قلابی اين هر دو، خواهم رسيد.» (۴)
آلاحمد البته اين – به تعبير خودش – «بازیها» را نتيجه دوره «كمخونی» و «بيرمقی» جريان روشنفكری ايران در سالهای قبل از شهريور ۱۳۲۰ (دوره سلطنت رضاشاه) میداند. (۵)
او در تبارشناسی ضعف روشنفكری ايرانی، البته از كودتای ۱۲۹۹ هم عقبتر میرود و ريشههای اين معضل را در دوران سلطنت ناصرالدين شاه قاجار می جويد. جايی كه به احتمال او اولين جرقه زردشتی بازی زده شد؛ «نخستين آنها، زردشتیبازی بود. به دنبال آنچه در حاشيههای پيش گذشت در سياست ضد مذهبی حكومت وقت و به دنبال بدآموزیهای تاريخنويسان غالی دوره ناصری كه اولين احساس حقارتكنندگان بودند در مقابل پيشرفت فرنگ و ناچار اولين جستوجوكنندگان علت عقبماندگي ايران، مثلا در اين بدآموزي كه اعراب تمدن ايران را پامال كردند يا مغول و ديگر اباطيل … در دوره بيست ساله [۲۰ سال قبل از شهريور ۱۳۲۰ و دوران حكومت رضاشاه] از نو سر و كله «فروهر» بر در و ديوارها پيدا میشود كه يعنی خدای زرتشت را از گور در آوردهايم.» (۶)
آلاحمد بازی دوم را «فردوسی»بازی میدانست؛ «به چه خون دلها از پدرها پول میگرفتيم و بليت میخريديم برای كمك به ساختمان مقبره آن بزرگوار كه حتی دخترش غم آن را نخورده بود… .» او البته جانب انصاف را فرو نمیگذارد و جرعه صحبت را به حرمت مینوشد و بر اينكه قصد اسائه ادب به ساحت حكيم طوس ندارد، تاكيد میورزد؛ «و من اگر اين داستان را فردوسیبازی میگويم هرگز به قصد هتاكی نيست و نه به قصد اسائه ادب به ساحت شاعری چون فردوسی. فردوسی را منِ فارسیزبان برای ابد در شاهنامه حی و حاضر دارد و در دهان گرم نقالها و اين نه محتاج گور است و نه نيازمند كليددار و زيارتنامهخوان و متولی.»
آلاحمد بازی سوم را «كسرویبازی» میدانست؛ «حالا كه بهايیها فرقهای شدهاند دربسته و از شور افتاده و سر به پيله خود فرو كرده و ديگر كاری از ايشان ساخته نيست چرا يك فرقه تازه درست نكنيم؟ اين است كه از وجود يك مورخ دانشمند و محقق كنجكاو، يك پيغمبر دروغی میسازند، اباطيل باف و آيه نازل كن؛ تا فورا در شرباليهود پس از شهريور ۲۰ در حضور قاضی دادگستری ترور بشود و ما اكنون در حسرت بمانيم كه تنها تاريخنويس صالح زمانه، پيش از اينكه كارش را تمام كند، تمام شده است». (۷)
توجه به اين نكته ضروری است كه آنچه هدف اين نوشته است نه لزوما مدلولات اصلی سخن آلاحمد بلكه نحوه مواجهه دليرانه او با جو زمانه و اتمسفر حاكم بر فضای روشنفكری آن دوره است.
بايد پرسيد اين صراحت بيان و جسارت قلم در نسلهای بعدی روشنفكری ما چقدر حضور داشته است؟ بر زبان آوردن اين انتقادات در دهه ۴۰ – آن هم از جانب كسی كه سری در ميان سرهای روشنفكران دوران خود بوده- ساده نيست. درست مثل اينكه يكی از روشنفكران دوران ما بخواهد با مدهای فكری امروز از قبيل جهانی شدن، هماهنگی با دنيای پيشرفته، «ليبرالبازی» و «جهان وطن» انديشی و … در بيفتد.
اما آلاحمد و شريعتی از تبار روشنفكران بیدكان و دستگاه بودند و روشنفكری كسب و كارشان نبود. فروشندگی نمیكردند كه محتاج جلب سليقه مشتری باشند. وگرنه عافيتطلبی، آسودگی و زينت عروسی و عزا بودن كه محتاج اين همه «دليری» نبوده و نيست.
روشننگری چيست؟
به همين دليل است كه از بين اين همه جريانهای روشنفكری راهی به «روشننگری» نمیبريم! راستي «روشننگری» چيست؟ شايد تعريف و تبيين دقيق اين مفهوم، عياری برای سنجش جريان روشنفكری امروز ما باشد.
در مورد «روشننگری» افراد و شخصيتهای بزرگ و كوچكی در غرب و شرق گفتهاند و نوشتهاند اما شايد هيچ تبييني گوياتر و دقيقتر از چيزی نباشد كه ايمانوئل كانت نوشته است. هم او كه در اوان اين نوشته جمله طلايیاش را آورديم و اصلیترين پيام روشننگری را «دلير» بودن نه در خواندن، گفتن و نوشتن كه در «به كارگيری فهم خويشتن» می دانست. هم او كه میگويد گاهی آدمها كتاب میخوانند كه فكر نكنند؛ درست مثل مسيحيانی كه نزد كشيش میروند تا لازم نباشد خودشان را به زحمت بيندازند و وجدانشان را به كار گيرند؛ «دلير باش در به كار گرفتن فهم خويش!» اين است شعار روشننگری. تنآسايی و ترسويی است كه سبب ميشود بخش بزرگی از آدميان، با آنكه طبيعت آنان را ديرگاهی است به بلوغ رسانيده و از هدايت غير رهايی بخشيده، با رغبت همه عمر نابالغ بمانند و ديگران بتوانند چنين ساده و آسان خود را به مقام مقيم ايشان بركشانند. نابالغی آسودگی است. تا كتابی هست كه برايم اسباب فهم است، تا كشيش غمگساری هست كه در حكم وجدان من است و تا پزشكی هست كه میگويد چه بايد خورد و چه نبايد خورد و … ديگر چرا خود را به زحمت اندازم؟ اگر پولش فراهم باشد مرا چه نيازی به انديشيدن است؟ ديگران اين كار ملالآور را برايم [و به جايم] خواهند كرد.» (۸)
اين همان متاعی است كه شريعتی و آلاحمد داشتند اما غالب روشنفكران امروزی ما از آن محروماند. البته به جايش چيزهای ديگری دارند كه در صدر آنها همان «آسودگی» است. آسودگی از دغدغههايی كه میتوانست خواب را بر شريعتی و آلاحمد حرام كند چه برسد به اينكه آنها را به جشنهای تولد و رونمايی از كتاب و… سرگرم كند.
«بهره» مندی به تعبير جلال و در حد فروتر آن يعني «آسودگی» به تعبير كانت همان علتالعلل اختگی و امالرذايل جريان روشنفكری ماست
اگر جريان امروز روشنفكری ما بهرغم اينكه دهها تريبون دارد – از كتاب و سخنرانی گرفته تا مطبوعات و انواع شكبههای اجتماعی – مجازی و … اما تاثيرگذاری چندانی ندارد، دليل آن را نبايد در بسته بودن فضای جامعه و سختگيری هاي سياسی دانست كه اينها آدرس غلط دادن است، بلكه اين بیرمقی را بايد در بیحرفی آنها جست. بیحرفی در عين پرگويی!! چهرههايی كه تعداد فايلهای سخنرانيهایشان از شبكههای مجازی سريز شده و ديری است كه عكس و اسمشان زينتبخش هميشگی مطبوعات است و كمتر حوزهای وجود دارد كه به آنها سركی نكشيده باشند، اما با اين وجود نه تنها نميتوانند قدمی رو به جلو بردارند، بلكه مدتهاست از ذخيرههای پيشين خود ارتزاق میكنند و به اصطلاح از جيب میخورند.
البته اين چهرههای روشنفكری ما به هيچوجه بازار مخاطبانشان كمرمق و بیرونق نيست و تعداد «ممبر» كانالهای منتسب به ايشان گوش فلك را كر و چشم حسود را كور میكند. در واقع اين چهرهها و مخاطبان امروزينشان كاركردی برابر برای هم پيدا كردهاند. آنها چيزهايی می گويند كه مخاطبانشان میپسندند و شنيدنش را خوش میدارند و نوعی آسودگی را برایشان فراهم میكنند كه از رنج تامل و تفكر معاف شوند. حرفهای دهان پركن ياد ميگيرند و خود را سالك طريق «عقلانيت و معنويت» مييابند و از خوان «تقرير حقيقت و تقليل مرارت» متنعم میشوند. از سوي ديگر آن چهرهها هم به بركت گفتن و تكرار همان نكتهها، روز به روز بر شمار مخاطبان و «ممبر»هایشان میافزايند و درخواستها و تقاضاها برای حضور در اين مهماني، آن جشن تولد، رونمايی از اين كتاب و شركت در آن تور بازديد از قونيه و … بيشتر و بيشتر میشود.
وضعيتی كه ظاهرا همه از آن راضی هستند؛ هم گويندگان و هم شنوندگان. هم مهمانان و هم ميزبانان. هم هديهبگيران و هم اهداكنندگان. هم ناظران و هم ناشران و هم حاكمان و هم محكومان. همه چيز در اين معركه بجاست؛ كتاب و كيك و كادو و شمع و شاهد و شوق و شعر و شور – و انشاءالله شعور- جمله مهياست.
اما آنچه يافت مینشود همان «روشننگری» است كه بازارش در اين روزگار بس كساد است؛ نه گويندگان انگيزه گفتنش و نه شنوندگان حوصله شنيدنش را دارند.
اين وضعيت آنقدر طبيعی شده است كه وقتی يكی از روشنفكران – استثنائا- «روشننگر» برجسته (دكتر عبدالكريم سروش)، «دليری» ميكند و بر اساس تشخيص خود و با به كارگيری «فهم خويش» در پاسخ به سوالی سياسی، با «روشننگری» رايي صادر میكند كه موافق طبع مخاطبان جريان روشنفكری نميافتد، بر او میشورند كه چرا چنين گفتهاي و آنچه ما ميپسنديم را نگفتهاي؟ البته آن هجمه جاهلانه نتوانست سروش را به عقب براند و تسليم منويات خود كند، بلكه او با بيان بليغتر و استدلالاتی محكمتر بار ديگر ادعای خود را تكرار و بر خالی بودن دست مخالفانش از دليل اصرار كرد و تسليم اين صحنهگردانی خطرناك جهال نشد.
اين نمونه میتواند تبيينكننده تمهيدها، تمجيدها و تشويقهای ساير چهرههای روشنفكری ما باشد.
بنابراين اگر روزی شهيد مرتضی مطهری در مورد «مشكلات اساسی در سازمان روحانيت» گفت و عبدالكريم سروش «حريت و روحانيت» را نوشت امروز بايد كسی دست به قلم ببرد و در مورد حريت روشنفكري و مشكلات اساسي در صنف روشنفكران بگويد و سوالي را بپرسد كه آلاحمد حدود ۵۰ سال پيش پرسيده بود؛ «اكنون بايد ديد كه روشنفكر ايرانی كجاست؟» (۹)
منابع:
۱- ايمانوئل كانت، مقاله «در پاسخ به پرسش روشنگری چيست؟»، به نقل از كتاب «روشننگری چيست، روشنيابی چيست؟»، ارهارد بار، ترجمه سيروس آرينپور، انتشارات آگاه، چاپ چهارم ۱۳۹۴، صص۳۳و۳۴.
۲- مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش۷۶.
۳- در خدمت و خيانت روشنفكران، جلال آلاحمد، انتشارات خوارزمی، جلد دوم، ص۱۰۶.
۴- همان، ص۱۵۳.
۵- همان، ص۱۵۳.
۶- همان، ص۱۵۴.
۷- همان، ص ۱۵۷.
۸- ايمانوئل كانت، مقاله «در پاسخ به پرسش روشنگری چيست؟»، به نقل از كتاب «روشننگری چيست، روشنيابی چيست؟»، ارهارد بار، ترجمه سيروس آرينپور، انتشارات آگاه، چاپ چهارم، ۱۳۹۴، صص۳۳و۳۴.
۹- در خدمت و خيانت روشنفكران، جلال آلاحمد، انتشارات خوارزمی، جلد دوم، ص ۱۰۳.
- بازنشر این مطلب از سایت مجله دیلمان با ذکر منبع بلامانع است.
- شماره یازدهم مجله دیلمان با قیمت ۴۵ هزار تومان اکنون روی پیشخوان مطبوعات در کل کشور و کلیه کتابفروشی های معتبر در دسترس است.
- برای خرید اینترنتی و ارسال پستی به آدرس منزل می توانید به این لینک بروید تا مجله به آدرستان پست شود: لینک خرید مستقیم مجله دیلمان/ شماره یازدهم/ ویژه اسناد فساد آقازاده ها
- برای دریافت مجله با تماس تلفنی می توانید با شماره ۰۹۱۷۲۰۵۹۹۶۲ تماس حاصل نمایید تا مجله در کمترین زمان به آدرستان پست شود.
- وبسایت فروشگاهی مجله دیلمان: www.shop.deylamanmag.com
- صفحه اینستاگرام مجله فرهنگی و اجتماعی دیلمان: @deylaman_magazine
پاسخ دهید